گفتی که شوی یارمنو راست نگفتی
گفتم چه شود عاقبت کار؟ نگفتی
آنشب که به نیتش گرفتم فالی
حافظ توچرا ؟پس توچراراست نگفتی؟
شعرفرزانه
امشب بیاوشعرمراپرترانه کن
گل واژه ای بیاروغزل عاشقانه کن
دربزم شعروادب نیست جای من
برمن مگیرخرده وکمتربهانه کن
گیرم تمام قافیه هایم غریب است
ازعشق مثنوی بسازوبسویم روانه کن
شعرترم که پرازسوزودرداست
مصداق گریه واشک شبانه کن
این شعررابه قالب قلبم سروده ام
کمتربه وزن وعروضش نشانه کن
احساس رابه جناس وردیف نتوان گفت
کمتربه شعرمن بخندوجنونم فسانه کن
اکنون که شعرمراپاره میکنی
درآب جویباربریزوروانه کن..
شعر فرزانه
یک نفرنی میزندتنهایی خودرا
دلتنگی زبانی که شکایت دارد..
درمیان همه سکوتها
نی ازهمه خوش صداتراست
فاجعه قبلااتفاق افتاده..
ازهمان جایی که شروع کردیم..
همین حالافرداتمام شد..
همه چیزنابودشد
همه چیزباقطره اشکی ازگوشه چشمانم فیصله پیداکرد..
اماهنوزبغض هایم شکسته نشده!!
دوست فراموشکارم
چه آرام بخواب رفته ای!
وقتی که بامنی
وقتی که باتوام
حرفی نمیزنی
حرفی نمیزنم
پروانه سان به شوق
درپیله ی خیال
ابریشمی زشعر
گردتومی تنم
ای بالبان تو
یک باغ خنده گل
پرغنچه می شود
ازخنده دامنم
ای آفتاب گرم
وقتی توبامنی
حس میکنم دوروح
روییده درتنم
دستان ماپلیست
باعشق استوار
آنسوی پل تویی
این سوی پل منم